شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
عمریست به دست خود دروگر جوانه هاییم... دنیا را علف هرز برداشت... هنوزهم با چشم تعصب داس خود را تیز میکنیم... هرچه در عمق دریا فرو روم فشار بر من بیشتر است... هرچه بیشتر به تو می اندیشم به مرگ نزدیکتر میشوم. ترس تو از رفتن من نبود.... تنها ماندن هم می تواند دلیل ترس باشد. قبول ندارم که چشمها حرف دل را می زنند این روزها چشمها بازیگری را خوب می دانند... فضای نبودنت و تصویر تو در خلأ... من معلقم در تو... تورا من عاشقت کردم...یادت نیست اما من تمام روزها را مو به مو در خاطرم دارم... من از احساس میگفتم ، تو از آرامشت با من بیا تا گویمت بی تو چه شبهایی که بیدارم... پاره ی تنم کجاست؟ چرا نمیمیره دلم؟... خدا بگو..خدا بگو...باید به کی تکیه کنم؟ واسه ی پیدا کردنش کجا نرفتم که برم... خدا بگو...خدا بگو... باید اعتراف کنم به صدای تو وابسته شدم... چیزی اگر جایت را گرفت قبول...من از تو دست میکشم... اما چه چیز جای تو تواند گرفت؟ تو همه جایی و باز هم جایت خالیست... چگونه عشق با نگاه به وجود می آید وقتی هرگز ندیده ام تورا... نمی پذیرم... گاه از عشقت به مرز نفرت میرسم و گاه از نفرت به عشق... گاه از خستگی می نالم و گاه از آسودگی... تو مرا سر در گم کرده ای... من اگر دیده ام تورا اگر چه در خاطرم نیست چشمانت اما یادم هست که چشمانت عاشقم نکرد... و اگر ندیده ام چرا عاشق شده ام؟ پس بگذار فکر کنم... من عاشقم... من به لبخند تو قانعم... نه به نوازشی و آغوشی... تن سرد من از نگاه پر شرار تو آتشین می شود ز عشق... جراحت های قلبم به تبسمت ترمیم می شود ز شوق... و دردهایم به طراوت تو تسکین می شود ز مهر... باورم کن... هیچ چیز نمی توانست مرا دگرگون کند جز عشق ، اتفاقی که با تو افتاد... دیگر نمی دانم باید به کدامین سوبنگرم که تو آنجا نباشی... آه... هم درد دارم ، هم شوق... مرا ببر به رویای باتو... من با حس عشق تو ویران شدم از درون... و تنها با عشق توست که جبران می شود شکستن من... محبوب من دستهایم را بگیر... این دستها عمریست که دیگر از آن من نیست...
Design By : RoozGozar.com |