شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است

عمریست به دست خود دروگر جوانه هاییم...

دنیا را علف هرز برداشت...

هنوزهم با چشم تعصب داس خود را تیز میکنیم...


نوشته شده در دوشنبه 89/10/13ساعت 9:26 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

هرچه در عمق دریا فرو روم فشار بر من بیشتر است...

هرچه بیشتر به تو می اندیشم به مرگ نزدیکتر میشوم.


نوشته شده در دوشنبه 89/10/13ساعت 9:25 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

ترس تو از رفتن من نبود....

تنها ماندن هم می تواند دلیل ترس باشد.


نوشته شده در دوشنبه 89/10/13ساعت 9:24 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

قبول ندارم که چشمها حرف دل را می زنند

 این روزها چشمها بازیگری را خوب می دانند...


نوشته شده در دوشنبه 89/10/13ساعت 9:24 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

فضای نبودنت و تصویر تو در خلأ...

من معلقم در تو...


نوشته شده در دوشنبه 89/10/13ساعت 9:22 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

تورا من عاشقت کردم...یادت نیست

اما من تمام روزها را مو به مو در خاطرم دارم...

من از احساس میگفتم ، تو از آرامشت با من

بیا تا گویمت بی تو چه شبهایی که بیدارم...


نوشته شده در جمعه 89/9/26ساعت 5:34 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

پاره ی تنم کجاست؟

چرا نمیمیره دلم؟...

خدا بگو..خدا بگو...باید به کی تکیه کنم؟

واسه ی پیدا کردنش کجا نرفتم که برم...

خدا بگو...خدا بگو...


نوشته شده در پنج شنبه 89/9/11ساعت 9:58 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

باید اعتراف کنم به صدای تو وابسته شدم...

              

چیزی اگر جایت را گرفت قبول...من از تو دست میکشم...

 

 اما چه چیز جای تو تواند گرفت؟


نوشته شده در سه شنبه 89/8/11ساعت 5:16 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

تو همه جایی و باز هم جایت خالیست...

چگونه عشق با نگاه به وجود می آید وقتی هرگز ندیده ام تورا...

نمی پذیرم...

گاه از عشقت به مرز نفرت میرسم و گاه از نفرت به عشق...

گاه از خستگی می نالم و گاه از آسودگی...

تو مرا سر در گم کرده ای...

من اگر دیده ام تورا اگر چه در خاطرم نیست چشمانت

اما یادم هست که چشمانت عاشقم نکرد...

و اگر ندیده ام چرا عاشق شده ام؟

پس بگذار فکر کنم...

من عاشقم...


نوشته شده در یکشنبه 89/7/25ساعت 12:32 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

من به لبخند تو قانعم...

نه به نوازشی و آغوشی...

تن سرد من از نگاه پر شرار تو آتشین می شود ز عشق...

جراحت های قلبم به تبسمت ترمیم می شود ز شوق...

و دردهایم به طراوت تو تسکین می شود ز مهر...

باورم کن...

هیچ چیز نمی توانست مرا دگرگون کند جز عشق ، اتفاقی

که با تو افتاد...

دیگر نمی دانم باید به کدامین سوبنگرم که تو آنجا نباشی...

آه...

هم درد دارم ، هم شوق...

مرا ببر به رویای باتو...

من با حس عشق تو ویران شدم از درون...

و تنها با عشق توست که جبران می شود شکستن من...

محبوب من دستهایم را بگیر...

این دستها عمریست که دیگر از آن من نیست...

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/7ساعت 4:33 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

آخرین مطالب
» نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
[همه عناوین(292)][عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com


someone like you از adele ادله - مرجع کد آهنگ
مرجع کد آهنگ