شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است

وقتی که بامن کودکانه میدوی صادقانه گریه میشوم...

به من لطافت زن بودن را یاد میدهی وقتی که با نوازش دستهایت

گلی به روی موهایم میزنی...

حس اعتقاد و اعتمادی که از تو میگیرم

به اندازه ای هست که اگر دور باشی

با اطمینان بگویم

که هر لحظه به من فکر میکنی...


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/24ساعت 12:17 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

وقتی در چشمهای میشی ات

 لرزش شعله های شمع آهسته آهسته قرارم را میگیرد

اینکه  زیبایی چیست را...تازه میفهمم...

من در چشهمای تو حبس شدم...

رهایی ام بازهم به دست چشمان توست...


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/24ساعت 12:16 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

سکوتی که شبهای من دارد در هیچ کجای عالم نیست...

حتی شمع هم مثل من نمیسوزد...

کجای این دنیا نوشته آب یعنی حیات؟

باران هم نجاتم نمیدهد...این یعنی حیات...


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/24ساعت 12:15 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

  تلخ تر از این هم میشود؟

 

  تلخ تر از یک ناکامی محض!!!

 

  پس آرزوهایت کو؟

  

  می شود من از این مرداب رها شوم؟

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/24ساعت 12:14 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

تو...در کنار...من...

؟

 


نوشته شده در شنبه 90/1/20ساعت 9:21 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

امروز که به یاد زمستون و پاییز افتادم دلم تنگ شد.

آخه من از زمستون خاطره های قشنگی دارم.

میدونی...کاش بازم بچه میشدیم

کاش بازم فقط دغدغه مون برد باخت لی لی ها و

هفت سنگها بود...دعوا با هم بازی ها و جر زدن ها و

زمین خودنها...

کاش مث خاله بازی بچگی ها بازم سفره هامون

به روی هرکی که از راه میرسید باز بود حتی اگه

غذای مهمونمون یه تیکه نون بود.

راستی رفیق یادت میاد بچگی ها بهونه میگرفتیم که

چرا بزرگ نمیشیم؟کاشکی همون لحظه ها بر میگشت

و میگفتیم،مامان!بابا!چی میشد بزرگ نشیم؟

هییییییی....

کاش همون زمستونا بر میگشت...

دستکشهای خیس از برف و دستهای یخ کرده...

خنده های از ته دل...

وای که چقدر دلم واسه خنده های بچگی تنگه...

چی میشد هیچ وقت بزرگ نمی شدیم؟

 


نوشته شده در جمعه 90/1/19ساعت 9:57 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

بگو بی من زمانه ات چطور میگذرد؟

آرامی؟

جایی که هستی بازهم پرنده ها را روی شانه ات می نشانی؟

آخر همیشه میگفتی پرنده ها از آدمهای خوب نمی ترسند!!

بگو هنوز هم پرنده ها دوستت دارند؟

حالا که دوستم نداری؟


نوشته شده در جمعه 90/1/19ساعت 9:36 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

لال بودم

حتی دستهایم به سمتت دراز شد که...

نرو....

زبانم لال بود انگار...


نوشته شده در جمعه 90/1/19ساعت 9:30 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

تویی که به من سر میزنی

با تو حرف میزنم

شاید از روزنه ی حرفهایم کورسویی تابید

اما جانم...شعله ور جانم را هرگز نخواهی دید...

برایم بنویس اگر تو هم شعله ای داری...


نوشته شده در جمعه 90/1/19ساعت 9:26 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

زیر سایه ات همیشه خوب بود...

 صدایت مال من بود،هوایت،نفست،

عطر خوش پیراهنت...

بگو برای کسی سایه شدی؟

اگر کسی بود بگو...

همه چیز را بردی

حتی نگذاشتی زیر سایه ات بمانم...

 


نوشته شده در جمعه 90/1/19ساعت 9:24 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

آخرین مطالب
» نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
[همه عناوین(292)][عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com


someone like you از adele ادله - مرجع کد آهنگ
مرجع کد آهنگ