سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است

چقدر تبعیض باید باشد؟؟؟؟

یک نفر این جا به اندازه ی دو نفر می خورد

و کمی آن طرف تر دو نفر به اندازه ی یک نفر هم ندارند بخورند...

دستهای ما میتواند سایبان بی کسی ها باشد...

 

 


نوشته شده در یکشنبه 90/5/30ساعت 6:11 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

خویشتن را از دامها حفظ کردن دشوار است...

گاهی در اوج می ایستی و فریاد میزنی:

سقوط....محال....است....

و اما ناگهان با یک سنگ لغزنده سقوط میکنی...

چراکه ما هریک شیطان وجود خویشتن هستیم.....


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 6:15 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

عجیب است قصه ی خلقت...

با هیچ برای همه چیز....اما یک کتاب از جنس نور...

مغزها تکامل یافت و این کافی بود برای هدایتی کامل

اما هنوز هم مثل زمان جهل چه بسیارند افرادیکه خود را به

خواب زده اند.

چه برهان روشنی جز این می تواند آنها را بیدار کند؟

افسوس آنها که خواب نیستند،تنها خود را.....


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 6:12 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

و اینجا بازهم باران...................

صدای اشک می آید.صدای شکست.........

 بگو چقدر تا مرز مرگ زمان مانده؟؟؟؟


نوشته شده در یکشنبه 90/5/16ساعت 7:21 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

سلام سلام سلام...

آخیش دیگه همه چیز تمام شد...

نتیجه های کنکور هم اومد...خداروشکر...

واسه ی همه ی دوستام آرزو میکنم موفق باشن.


نوشته شده در شنبه 90/5/15ساعت 2:24 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

در من چیزی هست و در تو چیز دیگر.

گرچه هر دو متفاوتیم اما برای هم آفریده شدیم.

می توان برای اثباتش از امواجی حرف زد

که از چشم هایمان تا عمق قلبهایمان جاریست...


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/6ساعت 6:23 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

من آن پرنده ام که از کودکی پرواز را آموخته.

نه نام قفس را شنیده  نه میداند چیست.

پرواز میکند و بهترین بلنداهای بلند را بر میگزیند

تا آشیانه کند.

و تو اگر دام به همراه داری برو او با چنگال و منقار

از آزادی اش دفاع میکند...


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/6ساعت 6:21 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

این روزها باران هم که نمی بارد.

هااااییی...

انگار سبز شدن متوقف شده.

و پاهای من از راه رفتن روی سنگهای داغ تاول زده.

اینجا تابستان است.من هم تابستانم.

و گویا این آتش نهفته در اعماق او رفتنی ست و در من نه!!!!


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/6ساعت 6:14 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

من تو را دوست ندارم.

به اصرار خودت آمدی و به اجبار من رفتی.

من نمی توانم دلم را به کسی ببازم.

من پیش از اینها دل باخته ام...

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/4/30ساعت 9:12 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

میدونی عزیز دلم؟

از ساعت روی دیوار متنفرم...

از لحظه هایی که بی تو می گذره.

همه ی خاطرات من تویی.همههههه ش....

اسمش خاطره نیست،اسم قشنگ توه...

بگذریم بدجوری گرفته م.نمیگم بعد رفتنت از همه بریدم.

نمیگم نا امیدم.نمیگم خدا دوسم نداره.

میگم این که رفتی آخر داستان عشق ما نبود.

شاید رفتی که بفهمم عاشقم.

شاید رفتی که عشقت بهم زندگی بده.

بذار اینجوری خودمو راحت کنم.

آخه میدونی عزیز دلم؟

لحظه های بی تو خیلی سخت میگذره....


نوشته شده در پنج شنبه 90/4/30ساعت 9:1 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

آخرین مطالب
» نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
[همه عناوین(292)][عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com


someone like you از adele ادله - مرجع کد آهنگ
مرجع کد آهنگ