سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است

تباه شد روشن شب من با ماه...

نفرین ستاره آخر دامانم را گرفت...


نوشته شده در سه شنبه 88/6/31ساعت 9:4 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

بمیرم؟

مانده ام که هیچ...

سکسکه ام گرفته،

کسی نیست که مرا بترساند؟؟؟


نوشته شده در سه شنبه 88/6/31ساعت 8:57 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

سلام سلام.

بچه ها عید همتون مبارک

و نماز و روزه هاتون قبول.


نوشته شده در شنبه 88/6/28ساعت 10:51 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

چشم که فرو می بندم همه چیز

 تاریک می شود...

هنوز هم سیاهی را دوست دارم

به وسعت تمام تنهایی هایی

 که در خواب بودم...


نوشته شده در جمعه 88/6/27ساعت 11:17 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

هنوز هم ساعت دیواری تکیه می کند

به غبار خانه...

بازهم می چرخاند عقربه ها را...

خسته از تکرار...

و به میخ روی دیوار خودش را

دار می زند...


نوشته شده در جمعه 88/6/27ساعت 11:13 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

در پناه دورنگی اش یک رنگی می کرد...
کمین گاهی از عشق ها و احساس ها

 می ساخت که می پوشاند دروغ عیان

 بی رحمی اش را و شاید در پشت

کمین گاهش رنگ های دیگری هم بود...
کسی چه می دانست...
کسی چه می داند...

جز دروغ هایی که گفت چه چیز

دیگری در پناه گاهش داشت که
احساسم را فریب داده بود ؟

 من هنوز هم با یک چرا نیاسوده ام...


نوشته شده در یکشنبه 88/6/15ساعت 4:29 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

قنداقم را بیاورید...می خواهم بو کنم زمان کودکی ام را ،

زمانی که تنها دلیل اشکهایم معصومانه نیازی بود ،

 نیازی که لحظه ای بیارامم در آغوشی که مرا

بی هیچ مضایقه در خویش پنهان می کرد

 تا بنوشم از شیر ی وجود مادرم ، مادری

که تمامم را در دو دست جای می داد ، با

آوازی لطیف آرامم میکرد ...آوازی از جنس لالایی

همان لالایی که تنها من می شناختمش.

من به همان یک گذر راضی بودم حتی اگر هوا

گرم بود و حتی اگر سرد.

افسوس! قد کشیده ام در میان نیازها.

قنداق کودکی ام را بیاورید ، می خواهم

دوباره باز گردم به زمانی که تنها نیاز من

اندکی شیر و کمی آغوش بود... 


نوشته شده در پنج شنبه 88/6/12ساعت 12:5 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

می پژمرد مرا...کاش...کاش...کاش هایی

 که هرگزاند...همیشه زیستن در اندوهی

 که به دامانت چنگ زده و توتنها با امیدی

می مانی که شاید همان نقطه ی به

ظاهر نورانی در عبور هستی ات ،

همیشه محال زندگی ات باشد...

ولی بازهم  تو را به امید پایان هایی

 کور و نا پیدا درگیر آواز خواندن و

سوت زدن می بینند و تو باز هم 

صبوری ات را که در کناره هرگزها

آرمیده نوازش می کنی... 


نوشته شده در چهارشنبه 88/6/11ساعت 9:58 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

آیا رواست که بسوزانی ام؟آتش ام بزنی به درد هجرت؟آتش هجرتت چیست

 که این همه سوزنده می کشد به حریق اندامم را و می کشد به بلا روحم را؟

من نیستانم...به شرار آتش دوری ات گر می گیرم و می سوزانم تا انتهای نیستان را...

برس به داد نی ها و نیستان...


نوشته شده در دوشنبه 88/6/9ساعت 9:22 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

از این بزرگ خانه ی بد آستان که ننگ را تیغ می کشد بر رگ هستی ام ، فضای ذهنم را متراکم

از درد می کند و جانم را می سوزاند از پرتو خورشیدی که بیش از اینها به جمجمه ام

نزدیک شده بیزارم...خانه ای که در هر طلوعش خورشیدی تنها و مایوس از پس کوه ها

سر بر می آورد و گیاهی نمی یابد به لطافت نیلوفرها و زمین خانه را پر از حرارت می کند

 چراکه تنها خاربوته های سخت را می بیند که سرسخت و مغرور ایستاده اند.

نه از باد می هراسند و نه از آتش.و اما میسوزاند آرزوهایم را...

آرزوهای معصومم چون گلهای رنگارنگ و برگهای سبز که هنوز برای تاب آوردن و ایستادن

در مسیر بادهای وحشی روزگار آماده نیستند و هنوزجز چشیدن طعم آب و خاک چیزی از

تن آشنای خاربوته ها با آتش نمی دانند...

ای کاش این خاربوته های شوم که جوهر می گیرند از آرزوهای شوم جای گلهای سبز

 و لطیف آرزوهایم را بگیرند که جز نور و اندکی آب برای پروردن خویش آرزویی ندارند.

آنها پاک و معصوم اند...باید آنها را از ریشه برکنم و باز در جایی بکارم که

برای رنگ گلم جایی داشته باشد حتی اندک.باید از این خانه دورش کنم گیاه آرزوهایم را.

خاربوته ها بیشتر تاب می آورند سوختن تن هاشان را...


نوشته شده در سه شنبه 88/6/3ساعت 10:37 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

<   <<   26   27   28   29   30      >

آخرین مطالب
» نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
[همه عناوین(292)][عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com


someone like you از adele ادله - مرجع کد آهنگ
مرجع کد آهنگ