شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
قنداقم را بیاورید...می خواهم بو کنم زمان کودکی ام را ، زمانی که تنها دلیل اشکهایم معصومانه نیازی بود ، نیازی که لحظه ای بیارامم در آغوشی که مرا بی هیچ مضایقه در خویش پنهان می کرد تا بنوشم از شیر ی وجود مادرم ، مادری که تمامم را در دو دست جای می داد ، با آوازی لطیف آرامم میکرد ...آوازی از جنس لالایی همان لالایی که تنها من می شناختمش. من به همان یک گذر راضی بودم حتی اگر هوا گرم بود و حتی اگر سرد. افسوس! قد کشیده ام در میان نیازها. قنداق کودکی ام را بیاورید ، می خواهم دوباره باز گردم به زمانی که تنها نیاز من اندکی شیر و کمی آغوش بود...
نوشته شده در پنج شنبه 88/6/12ساعت
12:5 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |