شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
به ساعت که نگاه میکنم از خودم متنفر می شوم.... او میدود.... من ایستاده ام.... جای خالی کسانی که دوستشان دارم نقطه چین می گذارم.... گاهی نقطه چین ها پرمعناترند.... مرفه بی درد بودن ننگ است.... ریشه ی گیاه هم اگر از آب سیراب باشد می گندد.... همیشه دلگیرم.... غروبها غروب می کنم... چشمانم که به شب عادت کنند، دلم برای طلوع تنگ نمی شود.... ایمان بازیچه ی دست عقاید کسانی شده است که خطی از دین نخوانده اند.... خدا را به سخره می گیرند و نقد میکنند و برهان و اثبات وجودیت می خواهند.... نه فلسفه و نه فقه و کلام پاسخشان میدهد نه حتی معجزه.... شک به دین رایج شده است و شبه دین ها چه بسیارند.... این روزها حقایق را در باورهای مسموم شده گنجاندن، مثل کوک زدن با نخیست که انتهایش گره نخورده است..... خیال نکن من غم انگیزی این ماجرا را قبول ندارم که می خندم.... نه..... آخر....پایان هر ماجرای غم انگیزی هم اشک نیست.... چه غم انگیزها که شیرین می شوند گاهی اگر حکایت حکمت را خوب از بر کرده باشی.... دوباره آزادی و طعم خوب آسودگی خاطر..... نه تعلقی....نه شکایتی....نه انتظاری..... نفس بکش دختر پاییز....تو از امروز دوباره آزاد شدی...... مهم نیست شب به یادم باشی یا روز... یا اصلا یادت نباشد که امروز روز تولد من است.... مهم این است که اضطراب بزرگ شدن.... این فاجعه از راه می رسد..... یادش بخیر آن روز.... من پاک و معصوم و من امروز.... کسی چه می داند؟؟؟؟ و من فردا.... نقطه چین... خدایا امروز که دوباره به آغاز بودنم رسیدم یاری ام کن تا مثل همان روز شوم، درست مثل همان روز... و تو دوستم بداری و من هم.... به عشق نزدیکم کن و از خطا دور.... آمین باجم میگم تفلدم مفارک..... دوباره من من شدم و آغاز من از امروز شروع شد. و اما این پاهای خسته تا کجای مسیر مرا خواهد برد؟ کی می شود از بودن گریخت؟ از تمام لحظه های تکراری و از تمام ثانیه های هر روز.... من دوباره پیدا می شوم،این بار از پشت یک عالمه حرف، یک عالمه اشتیاق،یک عالمه آرزو..... و با فراموشی رکود های گذشته امروز را با عشق از نو دوباره خواهم ساخت.... فرض کن من کودکم مرا بابت تمام بدی هایم ببخش و به پای کودکی ام بگذار..... تولدم مبارک......
Design By : RoozGozar.com |