سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است

تو همه جایی و باز هم جایت خالیست...

چگونه عشق با نگاه به وجود می آید وقتی هرگز ندیده ام تورا...

نمی پذیرم...

گاه از عشقت به مرز نفرت میرسم و گاه از نفرت به عشق...

گاه از خستگی می نالم و گاه از آسودگی...

تو مرا سر در گم کرده ای...

من اگر دیده ام تورا اگر چه در خاطرم نیست چشمانت

اما یادم هست که چشمانت عاشقم نکرد...

و اگر ندیده ام چرا عاشق شده ام؟

پس بگذار فکر کنم...

من عاشقم...


نوشته شده در یکشنبه 89/7/25ساعت 12:32 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

من به لبخند تو قانعم...

نه به نوازشی و آغوشی...

تن سرد من از نگاه پر شرار تو آتشین می شود ز عشق...

جراحت های قلبم به تبسمت ترمیم می شود ز شوق...

و دردهایم به طراوت تو تسکین می شود ز مهر...

باورم کن...

هیچ چیز نمی توانست مرا دگرگون کند جز عشق ، اتفاقی

که با تو افتاد...

دیگر نمی دانم باید به کدامین سوبنگرم که تو آنجا نباشی...

آه...

هم درد دارم ، هم شوق...

مرا ببر به رویای باتو...

من با حس عشق تو ویران شدم از درون...

و تنها با عشق توست که جبران می شود شکستن من...

محبوب من دستهایم را بگیر...

این دستها عمریست که دیگر از آن من نیست...

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/7ساعت 4:33 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

آن روز یادت هست که یارای رفتنم نبود و فریاد میزدی برو...بروووو....؟؟؟؟؟

گفتم بگذار هوا تاریک تر شود تا مردم کوچه چشمهایم را نبینند.

بگذار لا اقل پنجره را ببندم و پرده را بکشم تا مردم کوچه صدایمان را نشنوند.

اما برای تو مهم نبود.

من رفتم و روز و شب حرفهایت را مرور کردم ، در خانه ای که پنجره هایش

بسته بود و پرده هایش کشیده...

هیچ یک از مردم کوچه نه چشمهایم را دید و نه فریادهایم را شنید...


نوشته شده در دوشنبه 89/6/1ساعت 5:57 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

سرم را به دیوار حیاط تکیه دادم...

گریه کن! این را تو گفتی.

وقتی حس کردم چقدر تنها شده ام گریه کردم.

پاهایم در مسیر رفتن بود اما دو چشم مضطرب گریان که

پیرهنم را فشرده بود در دستان کوچکش و بی صدا میگریست

 نگهم میداشت...

چطور می توانست رهایی یابد کبوتری که پرهایش را چیده بود

 عشق کودکش؟در قفسی که نه آب بود و نه دانه...

من بودم و مشتی خاکستر لحظه ها.لحظه های جوانی ام

 که آبستن اجبار شد.من مرگ را چشیده بودم.

یک زن ، وقتی پناه آغوش همسرش بمیرد ، تمام خلأ زندگی اش

 یک جای امن است.

برای رفتن همه چیز مهیا بود.

یک چشمم به در و چشم دیگرم یه خواهشی مظلوم که...نرو...

نه...من تنها نبودم.

نشستم و کودکم را میان چادری سیاه که بر سرم بود به

 آغوش کشیدم.

حلقه ی اشکی که میان چشمانمان بود اسیر  لرزش ترس یک

 سرانجام نامعلومم شد...

 یک مادر حتی اگر بمیرد  از خون خود کودکش را شیر خواهد داد...  


نوشته شده در دوشنبه 89/6/1ساعت 5:42 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

من شانه خالی کردم...عقب عقب...

 ازحضور دستهای تو...

و من...شانه هایی سرد...

من ماندم و اشتباهی بزرگ...

 


نوشته شده در سه شنبه 89/4/1ساعت 10:12 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

چهره ام را کنار میزنم تا تو جلوه کنی...

از پس چشمهایی که دیگر از آن من نیست...

از برای لحظه های ناب،از داشتنش تا باختنش

تورا بهانه می کنم چراکه در پس هر ماجرا تویی.

در پس هر گشوده دری دستهای توست.

و تو آغاز و حتی پایان من...

تو از برای من و من از برای تو درحالیکه تو

از دریچه ی چشم های من.

و چشم های من برای تو...


نوشته شده در سه شنبه 89/4/1ساعت 10:5 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

هوا پس است و اوضاع من خراب...

دل امروز گرفته تر از دیروز و کسی باید...

کسی تا دورم کند از اندوه ، از خاکستر

تنهایی که ذره ذره وجودم را زیر حجم خود

دفن می کند...

تنم سرد میشود...روحم می شکافد  

از حیرت،ابرهای اندامم را،و نه از برق...

و باز هیچ جز اشک مرا التیام نمی بخشد...


نوشته شده در شنبه 89/2/11ساعت 1:52 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

 و تو تنهایی ام را با عطر خوش یک سیب هیجان بخشیدی...

 خاطره ی یک گاز شیرین،به شیرینی ما شدنها

           و اما تا انتها؟

            _نه...

             تلخ می شود عادت!

 و پس از آن رسیدن آنچه نباید می رسید...


نوشته شده در شنبه 89/2/11ساعت 1:40 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

 هیچ وقت هیچ نخواهد دانست...

هیچ کس هیچ نخواهد دانست...

بار خود را بستم...

من هنوز هم به تنم دارم ، آن پیرهن هدیه ی تو

و نخواهی دانست که ز سرمای زمستان نبودت

به چه سان بگذشتم!!!!!

گاه گاهی چشم خود را به تن باد سپار تا مرا

نیست ببینی در یاد...

لحظاهایم...لحظه هایی که نفس حبس شد و

خاک شد لحظه ای همبستر باد.

تو نخواهی دانست که چه روز است لحظه ی

رفتن من...

و نخواهی دانست مرگ من!

 خاک پر خون شده از پیکر پر دشنه ی من...


نوشته شده در شنبه 88/11/17ساعت 12:42 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

تیشه که به ریشه اش میزنند

فرود می آید بازهم...

به دیوار کوتاه باغ من...


نوشته شده در پنج شنبه 88/9/19ساعت 3:43 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >

آخرین مطالب
» نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
[همه عناوین(292)][عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com


someone like you از adele ادله - مرجع کد آهنگ
مرجع کد آهنگ