شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
از من خسته ای؟ میدانم... خودم هم از خودم خسته ام. یک دوش آب گرم می چسبد.... برو و مثل خستگی هایت به درم کن.... خدایا ماه را خاموش کن کمی بخوابیم..... کاش زن نبودم!!!!! کاش بی هراس تجاوز نیمه شبی از کوچه گذر می کردم. بی اندیشه ی ترس بر علفها می خوابیدم و شبی با ماه ترانه می خواندم.... بلند می خندیدم....قاه قاه.... از زنانگی ام،موهایم،اندامم بیزارم. از هویت یک مروارید در صدف بیزارم و از دستهای در کمین.... کاش تقدیر زن چیز دیگری بود و خیال مرد... کاش زن نبودم!!!!! کاش نمی ترسیدم از لطمه خوردن....از آسیب..... کاش نیمه شبی تنها از کوچه گذر می کردم..... آخ!!!!! این کوچه شبها مرد دارد.....مرد....
Design By : RoozGozar.com |