سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است

فکر کنم زیاد از حد غمگینم!!!!!

غم از گوشهایم بیرون می زند....

 

 


نوشته شده در یکشنبه 91/1/27ساعت 5:15 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

از خودم می گریزم این روزها....

فردا بدتر از دیروز و فرداها بدتر از فردا....

نه!!!!

قانعم نکن....

من به خودم بر نمی گردم.....

چرا؟

ترس دارم....

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 91/1/27ساعت 5:8 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

تازه دارم شهر قلبم را می بینم....

شهر از بالا....

همان که زیر ابرهای سپید و لطیف چهره ام

 پنهان بود....

آسمانم فقط ابرهای دلنشینی دارد...

 

 

شهر پر از آلودگیست....


نوشته شده در یکشنبه 91/1/27ساعت 5:6 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

من شیطانم!!!!

آنقدرها هم غریب نیست....

گاهی خودت را که نگاه میکنی

می بینی که از صد شیطان

 پلید تری....


نوشته شده در یکشنبه 91/1/27ساعت 5:2 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

گره از مشکلم باز کن....

من هنوز هم وقت های تنهایی به تو پناه می آورم.

ساکتم....بی تلاطمم....حق با توست...

بی معرفت....متوقع....نا سپاسم....

اما تو هنوزهم برایم همان خدای مهربان دیروزی....


نوشته شده در شنبه 91/1/26ساعت 11:21 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

گیج می رفت سرم....

چشم هایم سیاهی میدید...

به دیوار میخوردم...

به زمین می افتادم....

به سختی از جایم بلند شدم

تا برای بار آخر پیراهنت را بو کنم.....

طعم مرگ آلود سیانور با شیرینی عطر تنت....

آه مرگ مرا به آغوش بکش....


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/23ساعت 4:9 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

به دیدنت نمی آیم...

می دانم اشتیاقی به دیدن

چشمهای عاشقم نداری....

فقط گاهی،گداری....

بگذار صدای پاهایت را بشنوم

که از دم خانه ام گذر می کنی....

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/23ساعت 4:3 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

وقتی تو مضمون شعر من قرار می گیری

واژه هایم نرم،

حرف هایم گرم میشوند....

وقتی تو در ذهن تجسم می شوی

خوبیها نقش می بندند و شاعرانه های خوابیده

جوانه میزنند....

چرا انقدر زیبایی؟

راستی چرا؟

چرا وقتی تو هستی قلبم جور دیگر میزند،

چشمهایم رنگ عوض می کنند،دستم یخ می زند و

صدایم می لرزد؟

اصلا نگو چرا؟؟!!!!!

شاید زیبایی ات به همین ندانستن های من باشد....

که چرا؟

چرا باید انقدر تورا دوست داشت؟؟؟؟؟

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/23ساعت 3:59 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

گفتی بیا تنها من و تو....

کلبه ای بسازیم دور تا دورش دریا...

نه من بتوانم بروم نه تو....

اما....

عشق آتشینت که رنگ عادت گرفت

به دریا پریدی و شنا کنان به ساحل رسیدی....

و من قربانی عاشقانه ترین حماقت شدم...

اگر بخواهم از کلبه ات بروم باید بمیرم.....

چراکه من به پشتوانه ی بودن با تو

شنا کردن را نیاموخته بودم....

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/23ساعت 3:52 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

شاد باش و بخند.....

تو سالمی و خدا با توست....

دیگر چه غمی؟

بهار هم که هست....

 

سلام دوستای گل و مهربونم.

بهار و سال نوی همه تون مبارک.

مرسی از ایمیل های قشنگتون

واقعا خوشحالم می کنید.

سال خوبی رو براتون آزو میکنم.

   


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/16ساعت 1:11 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

<   <<   6   7   8   9      >

آخرین مطالب
» نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
[همه عناوین(292)][عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com


someone like you از adele ادله - مرجع کد آهنگ
مرجع کد آهنگ