شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
زندگی ما آدمها رو میشه با یه آسمون و یه گردونه تصور کرد. همه ی ما با طنابهای رنگا رنگ و جورواجور از این گردونه آویزونیم. آفتاب میزنه....باد میوزه...بارون میباره... طناب زندگیمون نازک و نازکتر میشه... من به بغل دستیم نگاه میکنم و میگم: نگاه کن طناب همسایه نازک تره چیزی به رفتنش نمونده... و یکدفعه من رها میشم و میرم، غافل از اینکه سن طناب ها مهم نیست، زمان کوک شده برای آویزون موندن مهمه.....
نوشته شده در سه شنبه 90/7/26ساعت
11:0 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |