شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
می افتم روزی از بام نفسهایم...فکرهایم جان می سپرند در دره های تردید...می دانم در انتهای کور یک روز،شب از پنجره ها سر ازیر می شود و راهروهای تودرتوی رسیدن راهی را پیشکش پاهای سردرگمم نمیکنند...راهی نیست...ایستگاهی نیست...می دانم و هنوز بیهوده،قطار قطار بر ریل های موازی دفترم شعر ردیف می کنم...
نوشته شده در جمعه 88/5/2ساعت
6:53 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |