شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
این همه حرف یک جا جمع شده بود در بغض فرو خورده ی تو. و نا آرام بودی. یک آن سیلاب بی رحم اندوه خانه خراب کرد چشمهایت را. و برق چشمهای معصومت را هرگز از یاد نخواهم برد. بگو،بگو...من می شنوم.از همه بگو،از همه جا،از همه چیز. بگو شاید نیمی از دردهایت را بتوانم به دوش بکشم. و تو گفتی و گفتنی ها کمرم را شکست... هرگز نمی خواهم جای تو باشم...بیچاره دلت...
نوشته شده در چهارشنبه 90/4/22ساعت
10:53 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |