شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
من به لبخند تو قانعم... نه به نوازشی و آغوشی... تن سرد من از نگاه پر شرار تو آتشین می شود ز عشق... جراحت های قلبم به تبسمت ترمیم می شود ز شوق... و دردهایم به طراوت تو تسکین می شود ز مهر... باورم کن... هیچ چیز نمی توانست مرا دگرگون کند جز عشق ، اتفاقی که با تو افتاد... دیگر نمی دانم باید به کدامین سوبنگرم که تو آنجا نباشی... آه... هم درد دارم ، هم شوق... مرا ببر به رویای باتو... من با حس عشق تو ویران شدم از درون... و تنها با عشق توست که جبران می شود شکستن من... محبوب من دستهایم را بگیر... این دستها عمریست که دیگر از آن من نیست...
نوشته شده در چهارشنبه 89/7/7ساعت
4:33 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |