شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
می پژمرد مرا...کاش...کاش...کاش هایی که هرگزاند...همیشه زیستن در اندوهی که به دامانت چنگ زده و توتنها با امیدی می مانی که شاید همان نقطه ی به ظاهر نورانی در عبور هستی ات ، همیشه محال زندگی ات باشد... ولی بازهم تو را به امید پایان هایی کور و نا پیدا درگیر آواز خواندن و سوت زدن می بینند و تو باز هم صبوری ات را که در کناره هرگزها آرمیده نوازش می کنی...
نوشته شده در چهارشنبه 88/6/11ساعت
9:58 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |