شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
کاش زن نبودم!!!!! کاش بی هراس تجاوز نیمه شبی از کوچه گذر می کردم. بی اندیشه ی ترس بر علفها می خوابیدم و شبی با ماه ترانه می خواندم.... بلند می خندیدم....قاه قاه.... از زنانگی ام،موهایم،اندامم بیزارم. از هویت یک مروارید در صدف بیزارم و از دستهای در کمین.... کاش تقدیر زن چیز دیگری بود و خیال مرد... کاش زن نبودم!!!!! کاش نمی ترسیدم از لطمه خوردن....از آسیب..... کاش نیمه شبی تنها از کوچه گذر می کردم..... آخ!!!!! این کوچه شبها مرد دارد.....مرد....
نوشته شده در چهارشنبه 90/10/14ساعت
6:15 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |