سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است

هنوز هم ساعت دیواری تکیه می کند

به غبار خانه...

بازهم می چرخاند عقربه ها را...

خسته از تکرار...

و به میخ روی دیوار خودش را

دار می زند...


نوشته شده در جمعه 88/6/27ساعت 11:13 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

در پناه دورنگی اش یک رنگی می کرد...
کمین گاهی از عشق ها و احساس ها

 می ساخت که می پوشاند دروغ عیان

 بی رحمی اش را و شاید در پشت

کمین گاهش رنگ های دیگری هم بود...
کسی چه می دانست...
کسی چه می داند...

جز دروغ هایی که گفت چه چیز

دیگری در پناه گاهش داشت که
احساسم را فریب داده بود ؟

 من هنوز هم با یک چرا نیاسوده ام...


نوشته شده در یکشنبه 88/6/15ساعت 4:29 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

می پژمرد مرا...کاش...کاش...کاش هایی

 که هرگزاند...همیشه زیستن در اندوهی

 که به دامانت چنگ زده و توتنها با امیدی

می مانی که شاید همان نقطه ی به

ظاهر نورانی در عبور هستی ات ،

همیشه محال زندگی ات باشد...

ولی بازهم  تو را به امید پایان هایی

 کور و نا پیدا درگیر آواز خواندن و

سوت زدن می بینند و تو باز هم 

صبوری ات را که در کناره هرگزها

آرمیده نوازش می کنی... 


نوشته شده در چهارشنبه 88/6/11ساعت 9:58 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

انگور ها را چیدم...

آنها که کمی بالاترند را چه کنم؟...

-کمی قد بکش،آنها را نیز خواهی چید...


نوشته شده در یکشنبه 88/5/18ساعت 11:36 صبح توسط دریا نظرات ( ) | |

پری ها را دیده ام در خواب و دیوها را لمس کرده ام در بیداری ها و تو را بارها و بارها خواب دیده ام...


نوشته شده در شنبه 88/5/10ساعت 4:13 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

سردرگمم ، گیج ، مبهوت ، پریشان...از برای چه در این دلشوره ی مخوف جان می دهم؟ چه کس مرا به این اضطراب می خواند؟

 نه! هیچ کس...خویش تمام اضطرابهایم را دلیلی صادقم که چرا پیش از این دورنگی نکرده بودم؟؟؟؟؟؟


نوشته شده در شنبه 88/5/10ساعت 4:11 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

از کنار دریای بی تکرار رد می شدم...باد گیسوانم را به وجد آورده بود...ماهیهای آرام و لطیف دریا نشین به قدم های سست و بی مقصد من می نگریستند و می دانستند که چشمهای من خیس می ماند به اندوهی که از درونم می تراود.تنها ماهیها دانستند و به عمق آبها فرو رفتند...ابرها همچون حصاری سخت دور آسمان تنهایی ام پیچیدند و رعد می درید تن ابرها را ،‏ و ابرها به ناچار و به عادتی سخت می گریستند...تنها ابرها دانستند و گریستند...و من با موهایی ژولیده در باد و تنی نحیف در لباسی بلند که در تن بی جانم غوطه می خورد پاهای خسته ام را به مقصدی نامعلوم می کشاندم...و هنوز ماهیها...ابرها...


نوشته شده در شنبه 88/5/10ساعت 4:6 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

کمی این طرف تر از تو می ایستم و تمام تورا روز و شب می نگرم که مبادا لطیف احساست از کناره ی دنیا زخم بردارد...


نوشته شده در شنبه 88/5/3ساعت 9:45 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |

<   <<   6      

آخرین مطالب
» نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
نوشته های من
[همه عناوین(292)][عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com


someone like you از adele ادله - مرجع کد آهنگ
مرجع کد آهنگ